عشق و مهربانی
87/8/11 :: 9:47 صبح
در این ماههایی که با همیم همیشه از دیدار او خوشحال و از خوشحالی او سرمست می شوم و ازانجا که همه خوشحالی خود را در خوشحالی او حس می کنم خواستم آخر هفته خوبی را فراهم کنم و او را خوشحال نمایم ، پنجشنبه علیرغم کارهایی که داشتم همه را کنار گذاشتم و تمام وقت را با عشق و علاقه تمام در کنارش بودم و از اینکه او را خوشحال می دیدم بسیار به خود مبالیدم برای جمعه برنامه سفری کوتاه را ریختم و آن را به عنوان هدیه و برای او که از همه چیز بیشتر دوست می دارمش تدارک دیدم ولیکن در آنجا با اشتباهی کوچک (و یا شاید خیلی بزرگ) اصل قضیه خراب شد و آن روز تبدیل به بدترین روز زندگیم شد می خواستم خوشحالش کنم ولی ناراحتی اش را دیدیم خواستم خستگی روزهای گذشته را فراموش کند بیش از هر روز خسته اش کردم خواستم این سفر خاطره خوب و بیاد ماندنی برایش باشد بیاد ماندنی شد ولی یادی بسیار تلخ می خواستم خنده اش را ببینم ولی گریاندمش اما نمیدانم چرا!!
عزیزم من میخواهم بهترینها برای تو باشد ولیکن اگر اشتباهی کردم مرا ببخش و کمی درکم کن و حال که می خواهم جبران کنم کمکم کن
ای عشق شکسته ایم مشکن ما را اینگونه به خاک ره میفکن ما را
مادرتوبه چشم دوستی می بینیم ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
5868
9
8
:: لینک به وبلاگ ::
:: صفحات اختصاصی ::
خصوصی:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::
حدف دل از زبان شعر
مهر87
ابان87
بهمن87
آذر87
فروردین88
اردیبهشت88
تیر 88
مرداد88
آبان88
بهمن88
اسفند88
فروردین 89
اردیبهشت89
خرداد
تیر ماه 89
مرداد89